بسیار زیاد در کوچههای خیابان توحید گشتهام؛ از میدان شهدا بهسمت دروازهقوچان یا همان میدان توحید امروزی. شاید بتوان ادعا کرد این محدوده، از کوچههای اطراف حرم بسیار زندهتر و روپاتر باقی مانده است.
شاعرانهتر اینکه روی پیراهن این محله هنوز نقش مشهد قدیم باقیاست؛ یعنی هنوز معماریاش تغییر زیادی نسبت به گذشته نکرده است و این را هم باید مدیون آن بود که پای تخریب و نوسازی چندان به این محدوده باز نشده است. البته تخریبها به میدان شهدا و ابتدای خیابان توحید رسیده و میراث گذشتهاش را بهطور کامل برده است.
در جایی خواندم که میراث فرهنگی تنها آثار و بناهای چندهزارساله نیستند. هر ساختمانی که در زمان خود به شکل اصولی، درست و زیبا طراحی و ساخته شده است، بخشی از هویت و میراث آن شهر، کشور و فرهنگ است که نشان میدهد شما از چه مسیری به اینجا و اکنون رسیدهاید. بدون دریافت و فهم راهی که پشت سر گذاشتهایم، تصور درستی از راه پیشرو نیز نخواهیم داشت و راسته خیابان توحید که زمانی جزوی از محله بالاخیابان مشهد بوده و حالا بخشی از محله سعدآباد است، میتواند مصداق این تعریف باشد.
بین صحبت های حاج محمد ژیان، صاحب لبنیات فروشی معروف خیابان توحید که 70سال پیشِ این خیابان را به خوبی در خاطر دارد، شنیدم که یکی از مطب های دکتر شیخ در همین ابتدای خیابان توحید بوده است، درست بعد از پیچ میدان شهدا. طبقه بالای قهوه خانه شخصی به نام «حاج محمد وقفی» که از عموهای قدیم مشهد بوده است. در روایت او مشخص است که دکتر ظهرها و سر شب به این مطبش سر می زده است. نانوایی آقای شاه، چلوکبابی شمشاد، داروخانه آفتاب هم کنار این مطب بوده اند که حالا نشانشان را می توان زیر خاک ساختمان های سر به فلک کشیده دید و اندک خاطره به جا مانده در ذهن موسپید کرده های این محله.
کمی جلوتر، بقالی حاج اکبر، یک مغازه لوازم التحریر، حاجی قناد که آب نبات هایش معروف بوده است و یک پرنده فروشی به نام «مشتی» که فقط کبوتر سفید می فروخته، ابتدای خیابان توحید را می ساخته اند. برادر این پرنده فروش هم گویا قهوه خانه ای داشته است به نام «کی قباد»، کنار حمام پاچنار. حاج آقای ژیان تعریف می کند که توی حمام پاچنار یک دلاک معروف به نام آقا رضای مرشد کار می کرده. بی سواد بوده ولی صدای خوبی داشته و قبل اینکه دلاک شود، به مردم تصنیف می فروخته است.
این تصنیف فروشی را بگذارید کنار این توضیح که اینجا در زمانی که نهر نادری در میانه خیابان جریان داشته، آن قدر صفا به خون مردم می ریخته که به قول حاج آقای ژیان، حرفشان را با شعر و ضرب المثل می گفتند. حافظه هایشان خوب بود و فکرهاشان سالم. اصلا مردم چهچهه می زده اند. او تعریف می کند عصرها که آفتاب کم رمق می شده، مردم این راسته در سایه سار درختان نهر می نشسته و آواز می خوانده اند، آوازی که انگار ادامه آن، این روزها به پرنده های در قفسی رسیده است که در راسته پرنده فروشی های خیابان توحید، اگر چه صدا دارند، تماشای اسارتشان هیچ لذتی ندارد.
از قدیمی ترین آدم این محدوده، حاج آقای بانژاد عنبرانی با 93سال سن، هم شنیده ام که هنگامه حمله روس ها به مشهد در سال 1320، اهالی محله تصمیم می گیرند در ورودی کوچه های باریک برای محافظت از خانواده خود، در چوبی بگذارند. او حتی توپ های جنگی روس ها را که به سمت کوچه های توحید نشانه رفته بود، در خاطر دارد!
اما جالب تر اینکه پدر رضا کیانیان، هنرمند سرشناس مشهدی، هم همین جا طباخی داشته است؛ حاج حسین کیانیان، صاحب کله پزی «گُل». او عصرها با پیکان گوجه ای اش می رفته دنبال دیگر طباخ معروف شهر یعنی « حاج اصغر» که هنوز کله پزی اش در خیابان دریادل سرپاست و با هم به تماشای تئاترهای رضای جوان در سالن هلال احمر در خیابان ارگ می نشستند. این را هم پیش ترها خود حاجاصغر برایم تعریف کرده بود.
امروز از این همه مکان های خاطره ساز و نام آشنا برای مشهدی ها در همین چند صدمتر، فقط طباخی دوطبقه «رجبیان» با نزدیک به صدسال قدمت و نمای خاص تمام شیشه ای دودی باقی مانده است و یک کاروان سرای قدیمی و البته خانه تاریخی داوودی. خانه دوهزارمتری بازمانده دوران قاجار که از روپاترین خانه های تاریخی مشهد است و ایوان چوبی با آجرهای خشتی و کاشی های فیروزه ای اش می توانست باعث درخشش خیابان توحید باشد. می توانست، چون بعد از فوت صاحب خانه، ابراهیم داوودی، سال هاست بر در آن قفل خورده و متروکه باقی مانده و انگار این خانه خشتی زیبا ایستاده به خواب فروررفته و از نظرها هم افتاده است.
اما به سمت دروازه قوچان، آنچه جان دارد و باقی مانده، کوچه هاست. کوچه ها و مردمان قدیمی که هنوز در همان خانه های سقف شیروانی یا خشتی زندگی می کنند. کوچه های تو درتوی این محدوده بسیار است که واقعا اگر بلدشان نباشی، معلوم نیست در انتهایش دقیقا به کوچه ای دیگر برسی یا به بن بست. همین است که پیشروی در این کوچه ها، انتظاری برای کشف به وجود می آورد که بسیار خوشایند است و از طرفی حس پویایی می دهد. توی این کوچه های باریک بدون درخت با وجود شلوغی های خیابان توحید، سکوت عجیبی حکمفرماست که حس آرامش از آن ناشی می شود.
سمت راست خیابان توحید از سمت میدان شهدا، به نام کوچه «زردی» معروف است با کوچه های بن بست یا پیچ در پیچی که به خیابان تازه احداث صاحب الزمان می رسند. درباره وجه تسمیه این کوچه، سه روایت مختلف وجود دارد. یکی اینکه در دروه قاجار، بیماری یرقان یا زردی از این کوچه در مشهد گسترش می یابد.
روایت دیگر مربوط به چهره رنگ و روپریده کارگرانی است که به دلیل ساعت ها کار در کارگاه های پارچه بافی و شعربافی و شال بافی که در این محدوده وجود داشته، رنگشان پریده و به زردی متمایل بوده است و روایت آخر که من به شخصه بیشتر دوست دارم، این گونه است که کوچه زردی، آخرین مکانی در مشهد بوده که شعاع های طلایی خورشید هنگام غروب، در آن دیده می شده است و به همین دلیل به اینجا کوچه «زرریز» هم می گفته اند. اما طرف دیگر خیابان توحید، محدوده کوچه یزدی آباد و رضوی هاست که خود تاریخی است بنشسته در گوشه ای و در روایتی دیگر درباره اش خواهم نوشت.
در کوچه گردی هایم از این محدوده در انتها یا کمرکش کوچه های باریک، زیاد به خانه ای حیاط دار با سقف شیروانی و درختان پرپشت رسیده ام، یا به درهای چوبی زهوار دررفته ای که قفل آهنی بر آن ها خورده است و خالی هستند. یکی از نماد های خاص این محدوده، نام «ا...»، روی سردرها بوده است و از دیدن سه نام «خدا را فراموش نکن» روی دو آبمیوه فروشی و یک خانه لذت بسیار برده ام. این نام با اسم خیابان توحید تقارن عجیبی دارد. حتما اگر در اینجا بیشتر بتوان گشت و دید و شنید، تقارن های دیگر از این دست را هم می توان پیدا کرد.